معنی چالاک و چابک

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

چالاک

چست‌وچابک، جلد، زرنگ: آهسته‌تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲)،
[قدیمی] بلند: بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغت‌نامه: چالاک)،

لغت نامه دهخدا

چست و چالاک

چست و چالاک. [چ ُ ت ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) جلد و چابک. فرز و تند. زبر و زرنگ. تر وچسب. تند و تیز. رجوع به «چست » و «چست چالاک » شود.


چابک

چابک. [ب ُ] (ص) چست و چالاک. فرز. تند. سبک. زرنگ. زبر و زرنگ. ظریف. رعنا. قبراق. زود. قچاق. چابوک. چاپوک. چپوک (دهات تربت حیدریه): جلیت، مرد چابک و چست. جلد؛ چابک از هر چیزی. جلده؛ چابک و چالاک گردیدن.جلید؛ چابک از هر چیزی. جمل خذانیه؛ یعنی سطبر و چابک. خنوت، مرد چابک شتابزده که بر نهالی نخسبد. دلهمس ؟ مرد چابک سطبر. ذفر؛ جوان چابک درازبالا تمام بدن.صعتری، مرد چابک و شوخ و دلاور. نیرب، مرد چابک و چست. هذف، مرد شتابرو چابک. (منتهی الارب):
چو آن مرد چابک به اندک سپاه
ز جایی بیاید بدرگاه شاه.
مر این ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند.
فردوسی.
همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین.
فرخی.
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک.
منطقی.
چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.
ناصرخسرو.
مشو درخط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.
عمادی شهریاری.
چابک استاده ام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم.
خاقانی.
استادان حاذق و عمله ٔ چابک ترتیب دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
شگرفی چابکی چستی دلیری
به مهر آهو به کینه تندشیری.
نظامی.
خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازی سواری برنشینم.
نظامی.
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین و گردن افراز.
نظامی.
هر نفس این پرده ٔ چابک رقیب
بازیی از پرده برآرد غریب.
نظامی.
قلم زن چابکی صورتگری چست
که بی کلک از خیالش نقش میرست.
نظامی.
همیشه بر قد دولت قبای حکم تو چابک
همیشه بر سر دشمن قضای تیغ تو مبرم.
امامی هروی.
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی، هم افتان و خیزان برو.
سعدی (بوستان).
باچابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار در فتاده و اندک رمیده اند.
سعدی.
به چابکتر از خود مینداز تیر
چو افتاددامن بدندان بگیر.
سعدی.
اگر بنده چابک نیاید بکار
عزیزش ندارد خداوندگار.
سعدی.
قبا بست و چابک نوردید دست
قبایش دریدند و دستش شکست.
سعدی.
غلامان و کنیزان دلاویز دارد و شاگردان چابک (گلستان). رجوع به چست، تند، زود، فرز شود.


چالاک

چالاک. (ص) چابک. (فرهنگ اسدی). (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جَلد. (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چست. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تیز. (ناظم الاطباء). تند در کار. (فرهنگ نظام). جَلد کار. (ناظم الاطباء). تند. فرز. سبک. قیچاق. قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک.
منوچهری.
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیده ٔ ما متاز چندین.
خاقانی.
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب.
خاقانی.
ز آن جمله ٔ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک.
نظامی.
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک.
نظامی.
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.
سعدی (بوستان).
|| دزد مردکش. (فرهنگ اسدی). دزد و خونی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). دزد و راهزن و خونی. (ناظم الاطباء). دزد آدم کش. (فرهنگ نظام):
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
|| جای بلند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال). بمعنی جای بلند. (برهان) (ناظم الاطباء). منزل مرتفع. (ناظم الاطباء). بلند. رسا. بالا بلند. مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود.
اسدی (از فرهنگ اسدی).
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام.
خاقانی.
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو.
خاقانی.
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک.
نظامی.
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک.
نظامی.
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است.
سعدی (بدایع).
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت.
سعدی.
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید.
دانش (از آنندراج).
|| مرد بزرگوار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام):
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری (از فرهنگ نظام).
|| در اردو بمعنی «فریب دهنده » است که از این معنی فارسی گرفته شده. (فرهنگ نظام). فریبا. زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران.
خاقانی.
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک.
نظامی.
بس میوه ٔ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک.
نظامی.
|| سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک.
سعدی (ترجیعات).
|| زیرک و هوشیار و آگاه. تیزفهم. || با جد و جهد. زحمتکش. || خودرای. (ناظم الاطباء). و رجوع به چست و فرز و جَلد شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

چالاک

(صفت) چست چابک جلد زرنگ، جای بنلد محل مرتفع.


چابک

چالاک، فرز، تند، سبک ‎ (صفت) چست و چالاک زرنگ، ماهر زبر دست، (اسم) تازیانه شلاق.

فرهنگ معین

چابک

چست و چالاک، زرنگ، ماهر، زبردست. [خوانش: (بُ) (ص.)]

معادل ابجد

چالاک و چابک

87

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری